يكي از مواردي را كه در حوزه تخصصي ام خيلي دوست دارم ببينم، ارائه مثال هايي از شركت هاي ايراني درحوزه استراتژي است كه خيلي كم و ناچيز است. وقتي كتابهاي استراتژي و مقالات فارسي را مي خوانم خيلي غبطه مي خورم كه چرا براي بازكردن مفاهيم و ارائه مثال ها اسمي از شركت هاي ايراني در ميان نيست. قاعدتا علت اين مساله را در دو چيز مي دانيم. اولا اينكه احتمالا شركت هاي ايراني را در قدو قواره اي نمي دانيم كه فكر كنيم بتوان نامي از آنها را در مثال هاي استراتژي آورد (هر چند اين حرف هم خيلي درست نيست چرا كه مي توان از اشتباهات استراتژيك آنها مثال زد)، ثانيا اينكه اساسا اين شركت ها اطلاعاتي از خود منتشر نمي كنند و خيلي بسته و چراغ خاموش حركت مي كنند (اين جواب البته پذيرفتني تر است) و به همين دليل ما نمي توانيم عملكرد آنها را تحليل كنيم و از آنها در مقالاتمان نام ببريم.

اما در رد استدلال اول بايد اين مساله ذكر شود كه اتفاقا شركت هاي ايراني بسياري هستند كه رفتار و كردار تجاري آنها را مي توان به عنوان كيس ها و مثال هاي خوب و جذاب در كتاب هاي استراتژي بحث كرد. من خودم در اين چند سال كاري كه با شركت هايي طرف بوده ام ديده ام كه بعضا چه كيس ها و مثال هايي مي توان از شركت هاي ايراني آورد كه نمونه موفق استراتژي و اقدامات استراتژيك هستند.

مثلا شركتي را در نظر بگيريد كه در ده سال اخير رشد 10 برابري داشته است و شركت هايي از دل اين شركت و زيرمجموعه اين شركت ايجاد شده اند تا بدنه اداره شركت اصلي بزرگ نشود و چابكي شركت حفظ شود.

يا مثلا يكي از شركت هاي زيرمجموعه شركت مادر ما كه اخيرا يك تملك دوستانه (Friendly acquisition) انجام داده است و علاوه بر اين يك جابجايي از تهران به اطراف تهران را بدون ريزش محسوس نيرو داشته است.(با وجود درصد بالاي نيروهاي كارشناسي به بالا)

اما مثال جالب ديگر يكي از شركت هاي توليدكننده نوشيدني در جاده مخصوص است. اين شركت اخيرا يك اقدام خيلي جالبي انجام داده است و آن هم راه اندازي يك فروشگاه عرضه مستقيم در كنار كارخانه شركت است كه محصولات مختلف و متنوع شركت را در اين فروشگاه مي فروشد. طبعا به دليل حذف هزينه حمل و حذف حاشيه سود فروشنده نهايي، تخفيف خوبي به مشتري مي دهد. اين اقدام به ظاهر ساده در اين شركت به قدري جواب داده است كه شنيده ام مسولان شركت در فكر ايجاد يك فروشگاه معظم در كنار آن هستند. تخمين من نشان مي دهد فروش اين فروشگاه ساده و كوچك در حدود 8-9 درصد فروش فعلي اين شركت است.

هر چقدر استدلال اول براي من پذيرفتني نبود كه شركت هاي ما اتفاقا مثال هاي خوبي براي استراتژي هستند، استدلال دوم در مورد بسته عمل كردن و عدم تمايل به انتشار اين گونه اقدامات باعث شده است كه نام شركت هاي ايراني در مقالات فارسي هم غريب باشد. مشكلات ايجاد شده براي افرادي كه نام شركت ها را مي برند، ترس شركت ها از مطرح شدن نامشان در فضاي سياسي، عدم تفكيك اطلاعات قابل انتشار براي رقبا از اطلاعات غيرقابل انتشار و .... همه باعث شده است كه هيچ كسي جرات نكند نام اين شركت ها را ببرد. اين رويكرد دقيقا برعكس خارجي هاست كه تلاش مي كنند و حتي هزينه مي كنند نامشان حتي شده به صورت مطالعات موردي در كتاب هاي مديريتي بيايد. شنيده بودم اين مساله تبديل به بيزينسي براي نورتن و كاپلان هم شده بود و آقايان مثال هاي كتابهاي آخرشان كاملا به صورت بيزينسي شده بود.

اما در اين مقوله نمونه هاي اميدواركننده نيز وجود دارد. يادم مي آيد اولين كتاب و مقاله هايي كه در اين راستا خواندم و واقعا لذت بردم، كتاب هاي وفا غفاريان بود كه در آن مباحث استراتژي را خيلي جذاب مثال مي زد و مثال هاي ملموس ايراني را نيز به كار مي گرفت.

در كلاس استراتژي دكتر آراستي در دانشكده مديريت شريف هم ايشان افرادي از شركت هاي مختلف مي آوردند كه از نمونه كارهاي ايراني مثال بزنند.

توصيه من به مديران و افراد كليدي در شركت ها اين است كه سعي كنيد تجارب موفق خود را مستند و منتشر كنيد. اين براي توسعه ساير بنگاه ها هم مي تواند مفيد باشد.