ادغام و تمليك (4) – حاكميت شركت ها و ادغام و تمليك (مطلب مهمان)

قبلا مطالبي در مورد ادغام و تمليك نوشته شد ( مطلب شماره 1، شماره 2 و شماره 3). از دوستان خوبم هم خواسته بودم اگر مطلب خوبي در اين زمينه دارند افتخار بدهند تا در اينجا منتشر شود. مهدي حيدري عزيز كه در حال حاضر در SSE دكتراي فاينانس مي خواند و به استراتژي هم تسلط خوبي دارد لطف كرده و مطلبي را فرستاده است. ضمن تشكر، آن را با هم مي خوانيم:

--------------------------------------------------------------------------------

بالاخره بعد از چند بار پیگیری آقا احسان عزیز، چند سطری راجع به موضوع ادغام و اکتساب می نویسم. البته پیگیری ایشان نه به معنی دانش یا تجربه خاص بنده، بلکه به خاطر لطفی است که به من دارند و در واقع کمک می کنند که یاد بگیرم.

ادغام و اکتساب از موضوعات پر دامنه ای است که از جنبه های مختلف مدیریتی می توان به آن توجه کرد، از منظر استراتژیک ادغام دو شرکت یا خرید یک شرکت، تصمیمی استراتژیک است که با توجه به اهداف استراتژیک مورد نظر انجام می گیرد، مانند خرید شرکت تامین کننده، توزیع کننده و یا ادغام با رقیب که در دروس استراتژی بررسی می شود. از منظر رفتار سازمانی و رهبری هم می توان ادغام را مورد بررسی قرار داد. موضوعاتی از قبیل تقابل فرهنگ سازمانی و ایجاد فرهنگ جدید، تفاوت سبک رهبری ها، نحوه تعامل کارکنان دو سازمان در سازمان جدید، در این دسته قرار می گیرند. اما شاید بیشترین مطالعه و بررسی در مورد ادغام و تملک، در مدیریت مالی انجام می شود. نحوه تغییرات قیمت سهام دو شرکت در این فرآیند، نحوه تامین مالی آن و استفاده از تملک(take over)  به عنوان ابزاری برای حاکمیت صحیح در شرکت ها (Corporate Governance)از جمله این مطالب هستند که در ادامه به موضوع اخیر می پردازیم. مطالعات تجربی فراوانی نیز در موضوع ادغام و اکتساب انجام شده که نتیجه روشن و قطعی در موفقیت یا عدم موفقیت آن نداشته است. بعضی مطالعات هدف اکتساب را افزایش قدرت و منافع شخصی مدیران می دانند که نتیجه آن را برای سهامداران منفی است. البته تملک شرکت های کوچک و عموما Hightech که توسط بزرگان صنعت انجام می پذیرد، داستان متفاوتی دارد و اغلب به سود سهامداران شرکت بزرگ و همچنین صاحبان شرکت کوچک است، در واقع هدف برخی از این شرکت های کوچک، تخصص در موضوعی خاص و جلب توجه شرکت های بزرگ و در نهایت تملک توسط آنها است. 

اما چگونه تملک به عنوان ابزاری برای حاکمیت شرکتی استفاده می شود؟ هدف اصلی حاکمیت شرکتی کاهش رانت مدیران است. در واقع جدایی مالکیت از مدیریت باعث ایجاد تضاد منافع بین مدیر و مالکان می گردد و ممکن است مدیر تصمیماتی در جهت منافع شخصی اخذ کند که به ضرر مالکان شرکت است. نظارت هیات مدیره روشی است برای کاهش این تضاد منافع.

امکان تملک شرکت نیز باعث انضباط بیشتر مدیران می گردد. در واقع رفتار مدیران توسط گروههای خارجی آشنا با فضای کسب و کار تحلیل می شود و اگر مدیر از فرصت های ممکن استفاده نکند و به نوعی کم کاری کند و یا با هزینه کردن از شرکت به دنبال منافع شخصی باشد، گروه های سرمایه گذار خارجی سهام شرکت را که به خاطر ضعف عملکرد مدیر با قیمت متصور در صورت رفتار صحیح فاصله داشته و لذا پتانسیل افزایش دارد، خریداری می کنند و با تصاحب سهام اکثریت، مدیر را برکنار کرده و باعث ایجاد ارزش بالاتر سهام می گردند.

البته خرید سهام با هدف تصاحب شرکت، طبق قانون اکثر بازارهای سهام، باید اعلان عمومی شود و همین اعلان، باعث افزایش یک باره قیمت سهام می شود چرا که این اعلان سیگنالی برای سهام داران خرد است که ارزش شرکت بیش از مقدار فعلی است. همانطور که می بینید فرایند تصاحب با مشکلاتی همراه است، سهامداران خرد می دانند که با تغییر مدیریت شرکت، ارزش سهام بالا می رود، اما تا چه میزان؟ لذا سهامداران ترجیح می دهند منتظر باشند و بقیه سهام شان را بفروشند (مسئله سواری مجانی). از طرفی اگر به میزان کافی فروشنده وجود نداشته باشد، تصاحب شکست می خورد و لذا قیمت سهام کاهش می یابد (توضيح ويترين: در واقع اگر بفروشند سود نامشخصي را از دست مي دهند، اگر هم نفروشند كه به دليل عدم موفقيت تصاحب و با كاهش سود سهام برابر ميزان نامشخصي ضرر مي كنند)، حال اگر خرید سهام توسط گروه تصاحب کننده مشروط به موفقیت در تصاحب نباشد، کسانی که اقدام به فروش کرده اند سود زیادی خواهند برد. روش های متنوعی برای حل این بازی در ادبیات پیشنهاد شده که مذاکره یکی از آنهاست.

بدیهی است امکان از دست دادن جایگاه مدیریتی باعث خواهد شد مدیران دقت بیشتری در تصمیم گیری داشته باشند و از بعضی از منافع شخصی در قبال منافع صاحبان سهام چشم پوشی نمایند، هدفی که حاکمیت شرکتی به دنبال پیاده سازی آن است.

بحران در شركت ها

يكي از مسائلي كه هر شركتي حتما زماني با آن روبرو خواهد شد بحران است كه مي تواند منشا متفاوتي داشته باشد. بي ثباتي محيط سياسي (شرايط شركت هاي منطقه مثل ليبي)، حوادث غيرمترقبه (سيل، زلزله، سونامي)، ركود اقتصادي همه مي تواند عامل ايجاد يك بحران باشد. بحران با هر منشايي اثر خود را بر روي تقاضا خواهد گذاشت و در چند دوره تقاضا را با كاهش رشد مواجه خواهد كرد. از اين رو اينكه شركت در بحران چه اقداماتي بايد انجام دهد از اهميت بالايي برخوردار است.

نكته مهم در شرايط بحران آن است كه شركت ها با دو هدف در شرايط بحران مواجهند كه ميزان نزديكي به هر يك از اين اهداف به ‌آسيب پذيري شركت از بحران بستگي دارد. اولا مي بايست بحران را به سلامت بگذرانند و نبايستي نابود شوند (كاهش ريسك نابودي شرکت)، از طرف ديگر بايستي خيز لازم را براي استفاده از فرصت هاي پس از بحران بردارند (تضمين سود پايدار در بلندمدت از طريق حفظ سهم بازار) تا بعد از اتمام شرايط بحراني بتوانند به خوبي در مسير رشد گام بردارند.

حال اينكه هر شركتي چقدر به سمت كدام هدف پيش برود بستگي به ميزان آسيب پذيري شركت از بحران دارد كه اين نيز خود تابع متغيرهاي مختلفي است كه عمدتا مي توان با متغيرهاي مالي بيانشان كرد. مثلا وضعيت نقدينگي شركت، وضعيت دارايي هاي شركت، سودآوري شركت در سال هاي اخير و ساير موارد.

به نظر شما در شرايط بحران چه فرصت هايي براي شركت ها وجود دارد؟

مثال هاي ايراني در حوزه استراتژي

يكي از مواردي را كه در حوزه تخصصي ام خيلي دوست دارم ببينم، ارائه مثال هايي از شركت هاي ايراني درحوزه استراتژي است كه خيلي كم و ناچيز است. وقتي كتابهاي استراتژي و مقالات فارسي را مي خوانم خيلي غبطه مي خورم كه چرا براي بازكردن مفاهيم و ارائه مثال ها اسمي از شركت هاي ايراني در ميان نيست. قاعدتا علت اين مساله را در دو چيز مي دانيم. اولا اينكه احتمالا شركت هاي ايراني را در قدو قواره اي نمي دانيم كه فكر كنيم بتوان نامي از آنها را در مثال هاي استراتژي آورد (هر چند اين حرف هم خيلي درست نيست چرا كه مي توان از اشتباهات استراتژيك آنها مثال زد)، ثانيا اينكه اساسا اين شركت ها اطلاعاتي از خود منتشر نمي كنند و خيلي بسته و چراغ خاموش حركت مي كنند (اين جواب البته پذيرفتني تر است) و به همين دليل ما نمي توانيم عملكرد آنها را تحليل كنيم و از آنها در مقالاتمان نام ببريم.

اما در رد استدلال اول بايد اين مساله ذكر شود كه اتفاقا شركت هاي ايراني بسياري هستند كه رفتار و كردار تجاري آنها را مي توان به عنوان كيس ها و مثال هاي خوب و جذاب در كتاب هاي استراتژي بحث كرد. من خودم در اين چند سال كاري كه با شركت هايي طرف بوده ام ديده ام كه بعضا چه كيس ها و مثال هايي مي توان از شركت هاي ايراني آورد كه نمونه موفق استراتژي و اقدامات استراتژيك هستند.

مثلا شركتي را در نظر بگيريد كه در ده سال اخير رشد 10 برابري داشته است و شركت هايي از دل اين شركت و زيرمجموعه اين شركت ايجاد شده اند تا بدنه اداره شركت اصلي بزرگ نشود و چابكي شركت حفظ شود.

يا مثلا يكي از شركت هاي زيرمجموعه شركت مادر ما كه اخيرا يك تملك دوستانه (Friendly acquisition) انجام داده است و علاوه بر اين يك جابجايي از تهران به اطراف تهران را بدون ريزش محسوس نيرو داشته است.(با وجود درصد بالاي نيروهاي كارشناسي به بالا)

اما مثال جالب ديگر يكي از شركت هاي توليدكننده نوشيدني در جاده مخصوص است. اين شركت اخيرا يك اقدام خيلي جالبي انجام داده است و آن هم راه اندازي يك فروشگاه عرضه مستقيم در كنار كارخانه شركت است كه محصولات مختلف و متنوع شركت را در اين فروشگاه مي فروشد. طبعا به دليل حذف هزينه حمل و حذف حاشيه سود فروشنده نهايي، تخفيف خوبي به مشتري مي دهد. اين اقدام به ظاهر ساده در اين شركت به قدري جواب داده است كه شنيده ام مسولان شركت در فكر ايجاد يك فروشگاه معظم در كنار آن هستند. تخمين من نشان مي دهد فروش اين فروشگاه ساده و كوچك در حدود 8-9 درصد فروش فعلي اين شركت است.

هر چقدر استدلال اول براي من پذيرفتني نبود كه شركت هاي ما اتفاقا مثال هاي خوبي براي استراتژي هستند، استدلال دوم در مورد بسته عمل كردن و عدم تمايل به انتشار اين گونه اقدامات باعث شده است كه نام شركت هاي ايراني در مقالات فارسي هم غريب باشد. مشكلات ايجاد شده براي افرادي كه نام شركت ها را مي برند، ترس شركت ها از مطرح شدن نامشان در فضاي سياسي، عدم تفكيك اطلاعات قابل انتشار براي رقبا از اطلاعات غيرقابل انتشار و .... همه باعث شده است كه هيچ كسي جرات نكند نام اين شركت ها را ببرد. اين رويكرد دقيقا برعكس خارجي هاست كه تلاش مي كنند و حتي هزينه مي كنند نامشان حتي شده به صورت مطالعات موردي در كتاب هاي مديريتي بيايد. شنيده بودم اين مساله تبديل به بيزينسي براي نورتن و كاپلان هم شده بود و آقايان مثال هاي كتابهاي آخرشان كاملا به صورت بيزينسي شده بود.

اما در اين مقوله نمونه هاي اميدواركننده نيز وجود دارد. يادم مي آيد اولين كتاب و مقاله هايي كه در اين راستا خواندم و واقعا لذت بردم، كتاب هاي وفا غفاريان بود كه در آن مباحث استراتژي را خيلي جذاب مثال مي زد و مثال هاي ملموس ايراني را نيز به كار مي گرفت.

در كلاس استراتژي دكتر آراستي در دانشكده مديريت شريف هم ايشان افرادي از شركت هاي مختلف مي آوردند كه از نمونه كارهاي ايراني مثال بزنند.

توصيه من به مديران و افراد كليدي در شركت ها اين است كه سعي كنيد تجارب موفق خود را مستند و منتشر كنيد. اين براي توسعه ساير بنگاه ها هم مي تواند مفيد باشد.